۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

آیدینبرا یعنی چی؟

عرض شود که:

همونطور که اونجا سمت چپ نوشته ، من ساکن پایتخت اسکاتلند هستم(یا خود خدا). شهریست به نام ادینبورگ یا اگه مثه خود این اهالی بخواین تلفظش کنین میشه ادینبرا. اسمم هم که معلومه چیه. پس معلوم شد این آیدینبرا از کجا میاد. اما راستشو بخواین ریشه ی اصلی این اسم از جای دیگه ای میاد که اگر آذری زبان هستین خوندنش بیشتر بهتون حال میده!

بچه که بودم (حدود پنج شش سالگی) یه دفعه تو اتاق حال خوابم برده بود ، مامانم شب که میخواست منو راهنمایی کنه به اتاق خوابم بیدارم کرد و گفت : اوغلوم جانیم دو گت اتاقیندا یات! (که نیازی به ترجمه نداره). اما در عین حال قبل از اینکه برم بخوابم منو وادار کرد که برم دستشویی و فریضه ی جیش قبل از خواب رو ادا کنم. منم چون به طرز وحشتناکی در خواب و بیداری به سر میبردم چشمام درست نمیدید سوراخ دستشویی رو، طبیعیه که تا بیام درست و حسابی نشونه بگیرم یه ده بیست ثانیه ای گذشته بود و در این حین مشخصه که چه پیش اومده بود! مامان من هم که از قبل حدس زده بود همچین اتفاقی شاید بیافته اومده بود و از دور من رو نظاره میکرد. خلاصه اینکه تا این صحنه رو دید سریع اومد جلو و با اشاره به سوراخ توالت گفت: آیدین بورا! آیدین بورا! (بورا در ترکی یعنی : اینجا!) بسیاری از اتراک دیگه الان به بورا میگن برا! مثلا میخوان بگن که همین بغله خونه شون، میگن : بیدی برادی باااا! این شد که اون آیدین بورا هم تبدیل شد به آیدینبرا!



۸ نظر:

ماه مِی گفت...

بسیار هم عالی.

ایگناسیو گفت...

واللا... من از حرفهات فقط اینقدر حالیم شد که انباشتگی مثانه ات باز در تو احساس نیاز شدیدی به ادای بی هدف فریضه ایجاد کرده و مخاطب باید حسابی مواظب چشم و چارش باشه و زیاد به این دریچه نزدیک نشه! اما تشخیص تخصصیم اینه که چون در دوران طفولیت به اجبار از اتاق "حال" رانده شده ای در یک فرآیند ناخود-کاملا-ناآگاه تدافعی-جبرانی دچار نشانگان (سندرم) "چشم بستگی میان جیشی" شده ای!!!

در هر صورت؛ بازگشایی مجرای روانی طبعت را گرامی می دارم و تقارن نمادین این رویداد را با "روز ملی فن آوری هسته ای" و بخصوص نوع خبر خوش هسته ای جدید، موضوعی شدیدا در خور تعمق و بررسی می دانم!

Unknown گفت...

Besyar ham jaleb! Koli beh malumateh man yeki keh ezafeh shod.

آرمان گفت...

آيدين عزيز، همين قدر بگم كه براي ما ادينبرا يعني آيدينبرا! خيلي كار قشنگي كردي و منتظر نوشته هاي بعدت هستيم...

آیدین گفت...

ماه می عزیز: جیگرتو.

ایگناسیو: تو انصافا سطح طنزت خیلی بالاست. محشر بود این نوشته ت. کلی عشق کردم. همون اول کار منو مرعوب کردی آقا! واقعا آفرین.

اروشا جان: چاکرم. جدی این خزعبلات من به معلوماتت اضافه کرد؟ lol

آرمان گل: ممنون از لطف بی پایانت. قربانت برم

ناشناس گفت...

عرض شود میان دلتنگیهای بزرگ و کوچکی که قلب شیشه ای مارو می فشارد و با پر (با تشدید ر) مگسی میشکاندش! ِ ندیدن روی ماهتان و نشنیدن صوت رسایتان مزید بر این دلتنگی ها گشته. امید است با زایش وبلاگتان بتوانیم اندکی از تنگدلی هایمان بکاهیم و بامشاهده سطری از تراوشاتتان (از نوع فکری) تلخی غربت را به حلاوت دیدار دوست بدل نماییم. م.خ

آیدین گفت...

جواریش تویی؟ LOL
مرسی آقا به هر حال هر کی هستی کلی به من چسبید این پیغامت. جیگرتو.

ناشناس گفت...

قدیما جواریش بودم ِ یادم رفته ِ آکوردهای اگه یه روز بری سفر رو هم دیگه فراموش کردم ِ فعلا گرافیستم تو یه شرکت ِ فوتوشاپ میکنم! تمام عروسی هایی هم که رفتم همشون متارکه کردن ِ آلت جواریشیم هم خرابه ِ سی و سل دیز کار نمیکنه ِ ریتم خانم گل هم صدای قابلمه میده ِ مادرم هم عمرشو داده به شما ِ حالا دیگه تو حال هم جیش کنم خیالی نیست! خلاصه:
حیدر بابا گول غنچسی خنداندی
آما حیف یوره غذاسی قاندی
زیندگانلیخ بیر قارانلیخ زینداندی
بو زیندانین دربچه سین آچان یوخ
بو دارلیقدان بیر گورتولوپ قاچان یوخ
وانگهی دریا شود...