۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

Delicious

چهار سالم بود... خواهرم دو سالش بود، مامانم واسه مون شیرکاکائو درست میکرد،بابام مسافرت بود.... همیشه وقتی شیرکاکائو رو به هم میزد بوش میکرد و میگفت: delecious
این کلمه رو با حالت خاصی میگفت: دیلللللللیشیز....
این کشیدن حرف L همه ش میاد تو سرم این روزها....همزمان با صورت مامان با رژ لبی که بعضی وقتها میزد، یهو قاطی میشه با تصاویر رندوم و قاطی از کودکی ...
دارم کاغذ دیواری های اتاق رو با این کاردک میکنم، دو سه ساعته که دارم این کار رو میکنم....
قیافه ی بابام که چشماش برق میزد وقتی راجع به بچه گی من اینجا تو انگلیس حرف میزد جلوی چشممه، سوال های بی پایان من و خواهرم راجع به انگلیس و تصاویر دست نیافتنی و زیبا که در جواب میشنیدیم...
دلم برای اون روزها .... تنگه؟؟؟ ... نمیدونم... تو سرم غوغای هجوم اون تصاویر و صداهاست... دارم سعی میکنم این تیکه ی کنده نشندنی کاغذ دیواری رو بکنم، با کاردک افتادم به جونش.... هی تو مغزم یه صدایی میاد: delecious