۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

من شرمنده ی کیارستمی هستم

من از قافله عقبم! به خاطر این امتحانها زیاد خبرها رو دنبال نمیکنم، تازه دیشب فهمیدم که چه بلایی سر کیارستمی اومد سر ویزای انگلیس گرفتنش. چی بگه آدم؟ دفعه ی پیش که ایران بودم رفتم یه سر سفارت انگلیس. به قدری بد با آدم برخورد میکنن که نگو. من واسه کار خواهرم رفته بودم. بعد به خودم گفتم که اگه من پاسپورت انگلیسی نداشتم امکان نداشت که بیام مثل این مردم اینجا انقدر متحمل عذاب الیم بشم....

آره واقعا؟ راست میگی؟ نمیشُدی؟ صد برابر بیشتر از این عذاب رو تحمل میکردی، پرت و پلا نگو...

نه عزیز جان، آدم بمیره ولی ذلت و خواری نکشه...

ذلت؟ حالت خوبه؟ تو توی ایران زندگی نمیکنی آخه. دویست برابر این چیزی که واسه همین استاد کیارستمی شما پیش اومده هر روز سر همه میاد تو ایران. برو خدا رو شکر کن که مثلا از سفارت تماس گرفتن باهاش گفتن فلان مدرک شما ایراد داره، اینجا یه کار اداری ساده رو صد بار میری دنبالش، آخرش هم بهت میگن فلان قسمت پرونده مفقوده، باید بری تقاضا بدی از مرکز استعلام بشه و فلان و فلان، مسوولش هم همین آقای رضاپوره که تشریف بردن مسافرت، انشالله تا یه مدت دیگه برمیگردن.... بعد میپرسی حالا من چیکار کنم؟ بعد یارو میگه آقا پس چی میگفتم تا حالا؟ باید صبر کنی آقا رضاپور بیاد، ایشون مسئوله. بعد میگی آقا رضاپور کی میاد؟ ایشون میگه : شما دو هفته دیگه سر بزن. دو هفته بعد سر میزنی میگن پرونده رفته شعبه ی پنجم! اصلا مربوط به این قسمت نبود. حالا اونجا برو آقای صدرالدینی رو پیدا کن....


اولا که به این شوری که شما میفرمایید نیست، ثانیا که ما ایرانیها ادعامون نمیشه که کارها همه با اصول پیش میره، این اینجایی ها هستن که ادعا میکنن خیلی به حقوق شهروندی احترام میذارن. با توجه به استانداردهای اینجا من معتقدم شرم آوره. اگه به جای کیارستمی یه هنرمند معروف اتریشی بود میدونی چه بلایی سر اینها در میاوردن؟

اولا که به همین شوری که من می فرمایم هست! از این بدترش هم هست. ثانیا اینکه خوبه من حالا دنبال میکنم اخبار انگلیس رو...

انگلیس نه. بریتانیا. من تو انگلیس نیستم. توی اسکاتلند هستم که جزو بریتانیاس.

خودت اولش گفتی انگلیس ویزا نداد که....

آره خب من به خاطر تو گفتم انگلیس. تو ایران ملت همه ی بریتانیا رو بهش میگن انگلیس....

منم به خاطر اینکه تو گفتی میگم خب. عصبانی نشو. امتحانتو خوب میدی. نگران نباش. چاییتو بخور و گوش بده ببین من چی میگم. بعله گفتم که اولا ماجرا به همین شوری هم هست. ثانیا تو میگی اگه اتریشی بود و اینها، اعتراض میکردن...ببینم، مگه همین دو ماه پیش نبود که به یه نماینده ی مجلس هلند ویزا ندادن که بیاد انگلیس؟

بریتانیا!

هر زهرماری. دادن یا ندادن؟

عزیز من، اون یارو یه فیلم ساخته بود ضد اسلام. کارش اصلا ترویج خشونت بود. خیلی هم کار خوبی کردن بهش ویزا ندادن.. مقایسه ی پرت و پلا نکن خواهشا... تو کیارستمی رو با اون مردک احمق مقایسه میکنی؟

اولا من مقایسه نمیکنم، ثانیا اینها هم بهش نگفتن ما ویزا نمیدیم که...

بابا جان مثه اینکه پس نمیدونی چی شده تو. اینها گفتن برو پول بریز تو حساب و از این برنامه ها... انگشت نگاری هم کردن از کیارستمی، کیارستمی هم گفته اگه مشکلی هست من اصلا نمیخوام برم، اونها هم گفتن نه بابا ، روال عادی همینه دیگه... کیارستمی بدبخت اعتراض هم نکرده به انگشت نگاری. بعد گفتن ویزاتون آماده س. فلان روز بیاین بگیرین. بعد دو روز بعدش زنگ زدن گفتن باید یه بار دیگه بیاین انگشت نگاری کنین!

عزیز جان، بیا من الان مثال هایی بزنم واست از ایران که...

نه جواب من و بده، این کارشون درسته؟

بابا جان من میگم این کار در مقابل کارهایی که...

بابا اصلا من کار هیشکی دیگه رو کاری ندارم. میگم این کار سفارت انگلیس درسته؟

آقاجان مراحل اداریش داشت پیش میرفت حتما دیگه. گیرم یه اشتباه کوچیک هم پیش اومده بود. حالا چیه مثلا ، نگفتن که ویزا نمیدن، گفتن بیا یه بار دیگه انگشت نگاری کن. تازه اون ماموری که نشسته تو سفارت که نباید لزوما کیارستمی رو بشناسه که. اتفاقا این نشون میده که همه در مقابل قانون برابرن...

هه هه هه .... دیگه به خزعبلات کشید حرفهای تو... برابرند؟ اگه برابرند که اصلا چرا دارن از ایرانی ها انگشت نگاری میکنن؟ از تروریسم میترسن؟ چند درصد این تروریست هایی که پیدا کردن ایرانی هستن؟

اون سیاست خارجی شونه که اصلا بحث مفصلیه، درثانی بنده خزعبلات نمیگم، تو اگه حالت خوب نیست لزومی نداره اصلا که صحبت کنی عزیزم...

نه من حالم بسیار هم خوبه، فقط تو یه نگاه خیلی بی عیب و نقص و ایده آل گرایانه به این جامعه ی غرب داری که اگه بیای زندگی کنی اینجا میفهمی که این خبرها نیست...

تو هم یه نگاه نوستالژیک نسبت به مملکت خودت داری چون اینجا زندگی نکردی عزیزم! بیا زندگی کن بهت بگم اتفاقا اینجا هم اصلا اون چیزی که تو فکر میکنی نیست. الان هم برو کتابخونه درس بخون سه شنبه امتحان داری هیچی هم بلد نیستی.

تو از کجا میدونی من راجع به ایران چی فکر میکنم اصلا؟ وطنمه. هر جوری هم باشه عاشقشم.

جدا؟ خب اونجا چه غلطی میکنی؟ از راه دور گفتن این چیزها آسونه. بکَن بیا اینجا دیگه.... فعلا البته برو کتابخونه ، پس فردا امتحان داری بدبخت...

اینهم از اون استدلال های مزخرفیه که همه میکنن که اگه مملکتت رو دوست داری پس اونجا چیکار میکنی؟ ببینم، یه سوال دارم ازت...

برو کتابخونه

گوش کن منو، میرم الان...

برو کتابخونه. من گوش نمیدم.

به درک!




و اینگونه بود که من راه کتابخانه را در پیش گرفتم.

۷ نظر:

M.G.K گفت...

خدا بود، از این دیالوگ درونیت کلی لذت بردم... فقط یک مطلب کوچیک، الان بریتانیا هرکسی که از خارج اتحادیه اروپا برای ویزا اقدام کنه انگشت نگاری می کنه (حتی آمریکاییها)، پس اینها تبعیذ قائل نشدن برای ایرانیها...اون آمریکاست که این کار رو می کنه!

امتحانا چطور پیش می ره؟ موفق باشی :)

بهزاد گفت...

آیدین جان، محشر بود! با امتحان ها چطوری؟

آیدین گفت...

مرمر نمیدونستم اینو. جالبه. امتحانا خوب نیست انصافا. ادا در نمیارم. واقعا میگم خوب نیست. فردا یه امتحان دارم. بعدش پنج شنبه، جمعه، شنبه، هر روزش یه امتحان دارم! چاکرتم

بهزاد گل ارادتمندم. امتحان ها خوب نیست انصافا. ولی خب امیدوارم با این چهار تا امتحانی که مونده جبران کنم امتحان های قبلی رو. کلی دلتنگتم استاد.

زاده ی این کهن سرا گفت...

درد بدی است این کشته و مرده بودنِ این سرزمین غرب. بد دردی است و تنها هم یک درمان دارد، بیاید تا خرتناق (؟) در مسائل اینجا غرق شود (می خواهم یک پست راجع به این مسائل اینجا بنویسم) و بعد قدر عافیت بدانم.
حکایت آن رفیقمان است که می گویم این کنسرت یانی عجب عالی بود، جواب می دهد که پس ببین چه جای عالی ای هستی و هی می گویی بد است.
به او می گویم آخر رفیقِ شفیق مگر زندگی فقط کنسرت یانی است!
این داستان تا نهایت ادامه دارد ...

ایگناسیو گفت...

...
ما
فاتحان شهرهای رفته بر بادیم
با صدایی ناتوانتر زانکه بیرون آید از سینه
راویان قصه‌های رفته از یادیم
کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه‌هامان را
گویی از شاهی‌ست بیگانه
یا ز میری دودمانش منقرض گشته
گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خواب جادویی
همچو خواب همگنان غار
چشم می‌مالیم و می‌گوییم: آنک، طرفه قصر زرنگار
صبح شیرینکار
لیک بی مرگ است دقیانوس
وای، وای، افسوس

ناشناس گفت...

يك بار تلاش كردم و موفق نشدم پيام و نظر بگذارم. اميدوارم اين بار تير به هدف بنشيند.
آيدين جان اين كار تو يك نمونه دست اول ديالوگ نويسي جدلي است. گفت ها و شنود ها چنان طبيعي و باور پذير است كه به سختي مي توان قبول كرد كه يك مونولوگ تقسيم شده به دو بخش است. در هر حال دستت درد نكند. ما كه كيف كرديم. احمد

Unknown گفت...

Absolutely fantastic Aidin! As always :0)