۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

بوق بزن

آقای آیدین، درست میگم دیگه؟ آیدین؟ کلاچ خیلی مهمه. کنترلت خیلی مهمه. کلاچ پایین. کاملا پایین. حالا یه ذره بیار بالا، نه نه ... یه ذره... باید پیدا کنی اون نقطه رو... خیلی آوردی بالا ماشین خاموش شد.... ببین اون نقطه رو میتونی پیدا کنی؟

تمام اوضاع من همینطوریه، اون نقطه ی لعنتی رو گیر نیاوردم. همه ش یا کلاچ خیلی پایینه، یا یه دفعه میارم بالا! حالا این مزخرفات به کنار. این خیلی بامزه س: رفتیم به همراه استاد رانندگیم، نامزدش رو برداشتیم از خونه که برسونیمش آرژانتین بره مسافرت. کباب گرفته بود با نون سنگک. نشست عقب ماشین، لقمه میگرفت، اولین لقمه رو داد به من:

ترو خدا بفرمایید.
من نیستم به خدا. مرسی. مامان خونه منتظره

میام بگم تروخدا حرف نزن با من بابا، من همینجوریش نمیتونم برونم، چه برسه به اینکه یکی کباب تعارف کنه بهم. مصیبتی بود به خدا. خوردم ولی. دو لقمه خوردم. محشر بود. استاد من به نامزدش میگه:

خودت چی؟ تا خودت نخوری من نمیخورم.

همزمان که اینو میگه لقمه ی بزرگ کباب رو میذاره دهننش و با انگشت اشاره ی دست چپش به سمت چپ اشاره میکنه که یعنی من یه کم فرمون رو بدم سمت چپ. نامزدش بهش میگه:

شاگرد ساعت هشت صبحت کی بود؟
جلسه ی دومشه ، یادم نیست فامیلیشو. یه پسره س. دیگه شاگرد دختر ندارم ( می خنده)

دختره هم میخنده. معلم به من میگه:

اونجا هم اینجوریه آقای آیدین؟
چجوریه؟
اونجا هم زن ها گیر میدن به شوهرهاشون ؟

می خندم و میگم:

چجوری یعنی؟

دختره میگه:

اونجا هم میگن بوق بزن؟

هر دوشون می خندن. دختره میگه:

من هر وقت با علی حرف میزنم میبینم ساکته دور و برش، ازش میپرسم کجایی؟ میگه تو ماشینم. میگم بوق بزن، یه بوق بزن من بفهمم. اگه ببینم صدای بوق نمیاد می فهمم زیرابی میره...

دختره میخنده، استاد من هم همینجوری که لقمه تو دهنشه یه ذره لبخند میزنه و بهم میگه:

میبینی وقتی بارون میاد این میدون آرژانتین چه خوشگل میشه؟

بهش میگم:

چه با بارون. چه بی بارون ، من همه جورش رو دوست دارم.

می مونن چی بگن بهم.

کلاچ پایین، پایین، آهان خوبه ، یه ذره بیار بالا. گاز بده، گاز بده نترس....

قیافه ی دختره مونده تو ذهنم. با خنده میگفت: بوق بزن. با یه ته لهجه ای که نمیدونم کجایی بود و بامزه ترش میکرد: بوق بزن

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

جالبه، استفاده ای بسیار نوین و منحصر به فرد از بوق ماشین ... :)
آیدین جان فبل ازینکه این مطلب رو بخوندم با دیدن عنوانش، "بوق بزن" یاد سفر هندم افتادم،در هند توی جاده های بین شهری پشت اکثر ماشینها(عمدتا ماشینهای حمل و نقل نه شخصی) نوشته بود"بوق بزنید لطفا!" که برای من خیلی جالب بود.

mamad گفت...

میبینم بد جوری گرفتار آموزش رانندگی سدی.بپا آبرومنو نبری بیافتی از امتحان .:)))))

م . خ گفت...

عرض شود باز شما شانس اینو دارین که بتونین کلاج رو تنظیم کنین. مال ما دنده اتوماتیکه. کلاج رو خودش میگیره ما فقط همینطوری میریم و بوق میزنیم/

ناشناس گفت...

aidin kheili bahal bood, ba oonjash ke mige pas khodet chi bad loghmaro mizare dahanesh kheili hal kardam, daghighan akhlaghe typicale iranie, khob azize man ya sab kon baham bokhorin ya sareto bendaz paieeno ghazato bokhor

Aavin گفت...

آیدین نوشته‌هات رو خیلی‌ دوست دارم!

نگار گفت...

خیلی ساده و جالب بود
یاد کلاس خودم افتادم
استاد من خانمی بوده که همش بلد بود استرس بده ، حالمو میگرفت :D

یونس گفت...

با سلام
خوب بود.مثل جریان آروم جویبار به ذهن خواننده منتهی می شه.شبیه کارهای کارور شده.و از این نظر فضا سازی تکراریه.

ناشناس گفت...

چه خوب بود این. به قول این دوست ناشناسمون آدمو یاد پشت کامیونای هندی مینداخت. میگن ساوند هورن پیلیز. من همیشه وسوسه می‌‌شدم شبا که ماشین شونو پارک می‌کنن برم پشت هورنش یه حرف "وای" اضافه کنم!.

ناشناس گفت...

استاد! مدتی است از خود بوقی ساطع نفرموده اید. گوش به بوغ شما نشسته ایم. مستفیذ بفرمایید

دوست علی خره!

آزاده گفت...

منتظر مطلب جدید هستیم.

آیدین گفت...

- ممد جان من گواهينامه گرفتم! آبروي تو رو خريدم. خيلي هم دلم تنگ شده در ضمن برات. با شهريار كلي يادت كرديم.

- اميرعلي گل، من به زودي دارم ميام. ديدارهاي ما بايد زود به زود بشه از اين به بعد. قربونت برم

- آوين جان،‌ من بالاخره ميام ميبينمت. حالا ببين :)

- نگار جان تو همون نگاري هستي. نه؟

- يونس جان مخلصم.

- ناشناس عزيزم؛ ديگه آدم وقتي ميمونه اينجا تو ايران، نيازي نيست بياد بنويسه. همه چي آرومه و من اصولا خوشحالم. جدي ميگم اينو. هيچ طعنه اي هم در اين حرف من نيست