یکی از این بطری پلاستیکی ها رو گرفته بود تو دهنش، با اون هی میزد تو پوزه ی یه سگ دیگه!
دوپ! دوپ!
با فواصل منظم. هر ثانیه یه ضربه...
دوپ! دوپ!
ضربات زیاد محکم نبود ولی پوزه ی سگه سرخ شده بود از بس این بطری خورده بود بهش. هر ثانیه یه ضربه. ماجرا اینه که اصلا قصد دور شدن از اونیکی سگه رو نداشت، هر دفعه هی میخواست بیاد نزدیک تر که یه ضربه میخورد تو پوزه ش و یه کم به عقب رونده می شد. از رو نمی رفت. انگار نه انگار. با پوزه ی سرخ شده نگاهش میکرد و هی میخواست بیاد نزدیک بشه به این سگه. اینیکی هم که ماشالله خیلی خونسرد:
دوپ! دوپ!
نمی دونم چطور از این خواب جدا شدم. تصویر سگه جلوی چشمهام بود هنوز. انگار نه انگار که بیدار شده بودم، این تصویر همینجوری ادامه داشت، اون سگه خیلی خونسرد با همون بطری تو دهنش، صداش خیلی واضح بود آخه، دوپ! دوپ! ....
این شیر آب آشپزخونه بود لامصب که یه کم شل بسته شده بود؛ صدای قطره های آب که از شیر میافتادن پایین... دوپ! دوپ! چشمهای اونیکی سگه که کتک میخورد همینجوری جلوی چشمهام مونده. با پوزه ی سرخ... بلند شدم شیر آب رو سفت کنم. هم گرم، هم سرد. راحت شدم. تصویره از ذهنم رفت. اومدم دراز کشیدم که سریع تر دوباره به خواب برم.... تیک... تاک.... تیک ... تاک... ای بابا! آخه اصلا قبلا بلند نبود صدای این ساعت دیواری ..... تیک ... تاک.... انگار قبلا صداش پشت صدای قطره ی آب قایم شده بود. چشمهام رو بستم. تیز بودند عقربه ها. از صداشون معلوم بود. انگار هر ثانیه می بریدن یه چیزی رو. تیک .... تاک ....
دوپ! دوپ!
با فواصل منظم. هر ثانیه یه ضربه...
دوپ! دوپ!
ضربات زیاد محکم نبود ولی پوزه ی سگه سرخ شده بود از بس این بطری خورده بود بهش. هر ثانیه یه ضربه. ماجرا اینه که اصلا قصد دور شدن از اونیکی سگه رو نداشت، هر دفعه هی میخواست بیاد نزدیک تر که یه ضربه میخورد تو پوزه ش و یه کم به عقب رونده می شد. از رو نمی رفت. انگار نه انگار. با پوزه ی سرخ شده نگاهش میکرد و هی میخواست بیاد نزدیک بشه به این سگه. اینیکی هم که ماشالله خیلی خونسرد:
دوپ! دوپ!
نمی دونم چطور از این خواب جدا شدم. تصویر سگه جلوی چشمهام بود هنوز. انگار نه انگار که بیدار شده بودم، این تصویر همینجوری ادامه داشت، اون سگه خیلی خونسرد با همون بطری تو دهنش، صداش خیلی واضح بود آخه، دوپ! دوپ! ....
این شیر آب آشپزخونه بود لامصب که یه کم شل بسته شده بود؛ صدای قطره های آب که از شیر میافتادن پایین... دوپ! دوپ! چشمهای اونیکی سگه که کتک میخورد همینجوری جلوی چشمهام مونده. با پوزه ی سرخ... بلند شدم شیر آب رو سفت کنم. هم گرم، هم سرد. راحت شدم. تصویره از ذهنم رفت. اومدم دراز کشیدم که سریع تر دوباره به خواب برم.... تیک... تاک.... تیک ... تاک... ای بابا! آخه اصلا قبلا بلند نبود صدای این ساعت دیواری ..... تیک ... تاک.... انگار قبلا صداش پشت صدای قطره ی آب قایم شده بود. چشمهام رو بستم. تیز بودند عقربه ها. از صداشون معلوم بود. انگار هر ثانیه می بریدن یه چیزی رو. تیک .... تاک ....
۹ نظر:
دوست داشتم هذیانتو.کمی شبیه هذیان من بود.جدی میگم!!
کدوم هذیانت آزاده؟
درضمن تو چرا مدت هاست که آپ نمیکنی؟
شاید باید گفت کابوس،اینکه یک صدا توی خواب معادلی نامتجانس در دنیای واقعی داشته باشه.که هر دو در هر حال روی روان آدم راه می روند.در هر حال،حق با تواه مدتی هست که فرصت نکردم.چشم!
اون صدای وجدان توه آیدین دوپ دوپ... علتش هم همون بطری یخ زده است که کوبیدیش تو سر من...منتها دوپ دوپ نبود....دارانگگگگگگگگگگ بود....مرتیکه....
هه هه هه ... وحید من هنوز هم که هنوزه اون خاطره یادم میافته دچار وجدان درد بسیار شدیدی میشم. باز هم معذرت میخوام بابت کوبیدن اون بطری بر سرت
شرطي شدي ظاهرن !!
خیلی چیزها میتونن رو اعصاب عدم رژه بروند، این صداهای ریتمیک هم یکی از اون هست. ولی خدایش اون "image" ساقا با بطری خیلی قشنگ بود. خیلی از ماها مرتب مثل اون ساگ دومی تو پوزمون میخوره ولی از رو نمیریم!
آزمایش آزمایش می کنم. یک دو سه. یک دو. سه
دوپ! دوپ! :دی
ارسال یک نظر