آیدینبرا
۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه
مایکل جسکون
می گریستم برایت اگر
زمان
اکنون نبود
...
می گریم اکنون از آن
که نگاه ها به سوی تو جهیده است
...
همگان
به بازوبند سیاه من می نگرند
و برای تو اشک می ریزند
...
و تویی که در من نجوا میکنی:
They don't really care about us
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)
بايگانی وبلاگ
◄
2011
(4)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(1)
◄
مهٔ
(1)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2010
(13)
◄
نوامبر
(1)
◄
سپتامبر
(3)
◄
اوت
(1)
◄
ژوئن
(1)
◄
آوریل
(1)
◄
مارس
(1)
◄
فوریهٔ
(3)
◄
ژانویهٔ
(2)
▼
2009
(21)
◄
دسامبر
(1)
◄
نوامبر
(4)
◄
اکتبر
(1)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(1)
▼
ژوئن
(1)
مایکل جسکون
◄
مهٔ
(3)
◄
آوریل
(9)
اندر احوالات این اسطوره ی کبیر
آیدین
غم غربت خواری حقیر در شهر باد و باران زای ادینبرا یا همان ادینبورگ در بلاد اسکاتلند.
مشاهده نمایه کامل من
اساتید
عباس صفاری
رسول یونان
شهاب مقربين
حافظ موسوی
شمس لنگرودی
رضا چايچی
احمد پوري
گروس عبدالملکیان
احمدرضا احمدی
واهه آرمن
توصیه میکنم
نوامبر 25
فانوس
امیررضاسیدحسینی
محمد مرادی نصاری
سارا اردهالی
مهرناز قربانعلی
بال های نمک سود
نابهنگام
كافه ناصری
آزاده زارعیان
مژگان عباس لو
عبدالصابر کاکایی
فلسفه در اتاق خواب
دوستان گل
اپسیلون
مه گل
آآموحسوون
کسوف
شپل(سیم بیرونجی)
amirali m
مدی گلم
ورحید جون
مذبذب
هزار و یک شب
سحر
ادینبورو به روایت بهزاد
آبگینه
حقایق درباره ی نازلی دختر آیدین